از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!

 مادرم تعریف می کرد زمانی که بچه بودم و کلاس ابتدایی درس می خوندم یه معلمی داشتیم که همیشه با یک چوب سر کلاس حاضر می شد و بدون مدارا از اون چوب استفاده می کرد و همه رو تنبیه می کرد.یه روز این معلم ما_به هر دلیلی_چوبشو نیاورد مدرسه و از ما سؤال کرد: "کی میتونه فردا یه چوب خوب برام بیاره؟"
همه بچه ها داوطلب شدن که چوب رو بیارن و همه با صدای بلند میگفتن :"من من من من من،من میتونم یه چوب خوب برات بیارم.

خلاصه معلم هم کار رو سپردن به مادر من و قرار شد فردا صبح با یه چوب سر کلاس حاضر بشه.
مادرم گفت تمام ظهر اون روز رو به پیدا کردن یه چوب خوب و تر و تازه گذروندم و اشتیاق زیادی داشتم که خودم چوب رو به معلم تحویل بدم.
فردا صبح چوب رو به معلم تحویل دادم ولی چیزی نگذشت که همون چوب بلای جان خودم شد و اولین نفری که با اون چوب تنبیه شد خودم بودم.
یادمه همه ما از معلممون بیشترین ترس،اطاعت و حرف شنوی رو داشتیم و گمان می کردیم هر چی معلممون بگه بدون برو برگشت درسته تا جایی که وقتی پدرمون می گفتن که مثلا فلان کار رو انجام بده ما صاف تو چشای پدر نگاه می کردیم و جواب میدادیم که ولی آقا معلم گفته این کار رو انجام ندین....(همه ما مدیونیم اگه فکر کنیم  الان آیت الله هاشمی همچین دیدگاهی رو نسبت به غرب داره!!!!!)
این حکایت این روزای آیت الله هاشمی هست (از موضوع انتخابات آزاد و حرفهاش نسبت به رژیم اسرائیل گرفته و حالا مسئله سوریه)که خواسته یا ناخواسته داره آجر دست دشمن میده و بدون توجه به مواضع ملت و دولت خودش،دولت سوریه رو متهم به استفاده از صلاح شیمیایی کرد و هر چی غربی ها بگن رو بدون کم و کاست به عنوان موضع خودش اعلام می کنه.
آیت الله هاشمی همیشه می گفتند امام (ره) به بنده گفتند که شما مراقب باشید این انقلاب به دست نا اهلان نیفته ولی با این روشی که ایشون در پیش گرفتند ظاهرا میخوان این انقلاب رو دو دستی تحویل دشمن بده.
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!

التماس دعا

عذر خواهی به خاطر نبودنم

یک گرفتاری بزرگ برایمان پیش آمد

نزدیک ماه مبارک رمضان هستیم...

یک نفر روی تخت بیمارستان شدیدا به دعای شما نیازمند است


التماس دعا

به نام اعتراض به کام شیطان!

امروز بعد از یک امتحان سخت از دانشکده به سمت خوابگاه در حرکت بودم.داشتم آزمون رو ارزیابی می کردم که از فاصله حدود ده متری دو نفر رو دیدم که با صدای بلند آهنگ گوش می دهند.

نزدیک تر که شدیم صدایی شنیدم که باید به انکرالاصوات احترام گذاشت.آن هم در حالی که در ایام  سوگواری ام ابیها هستیم!!!!

حرفهای رکیک و فحش های آنچنانی به......و زمین و زمان و خواندن آهنگ های کاملا مستهجن....کاری که فعلا!!!فقط شاهین نجفی ملعون از پس آن بر می اید.

کسانی که با گوش کردن به صدای خواننده همجنس باز به قول خودشان می خواهند صدای اعتراض خود را به مسئولین و دیگران برسانند.اما در ترانه موهنی که به امام عصر(عج)داشت پا را فراتر از این نهاد و به مقدسات اسلام و مسلمین توهینی آشکار کرد.این در حالی ست که حکم گوش دادن به ترانه های این خواننده فراری که اکنون در آلمان مخفی شده از نظر مراجع حرام می باشد و جرم آن صد ضربه شلاق و حبس می باشد ولی مشخص نیست چگونه باید با این افراد برخورد شود.

این خواننده که در سال 84 به دلیل ترس از مجازات به خارج از کشور گریخت در مصاحبه ای که با تلویزیون بی بی سی داشت اعلام کرد : به دنبال تابو شکنی هستم که بخشی از آن آگاهانه صورت می گیرد که من آن را انکار نمی کنم.«من وقتی کاری را انجام می دهم به تبعات آن فکر نمی کنم و فقط رسالت خود را انجام می دهم»!!

اینکه چرا کسانی که دانشجو هستند و به گفته رهبری وظیفه دارند به مسائل کشور از دید بالا نگاه کنند و مطالبه گر باشند می خواهند با صدای خواننده ای مرتد که فقط توهین به سایرین را میداند حرف خود را به دیگران برسانند جای بسی سوال و تعجب دارد.

اولین روزی که من مجری شدم

بسمه

هنوز خستگی دیروز توی تنم مونده،متاسفانه به خاطر شرایط بد جوی و گرد و غباری که مهمان همیشگی خوزستان و اهوازه مهندس محصولی نتونستن بیان و برنامه کنسل شد،شرایط بدی بود،دانشجویان زیادی اومدن توی آمفی تئاتر دانشکده مهندسی و اگه متوجه میشدن کلی سر و صدا به پا می کردن خصوصا این که صبح زود خودم برا 2000 نفر پیامک زدم که برنامه برگزار میشه.هر طور بود برادر بهاری تونستن مهندس فلسفی رو پیدا کنه و ازش خواست بیاد برامون صحبت کنه.وقتی برنامه تعطیل شد اومدم خوابگاه استراحت کنم ولی عرقم خشک نشده بود که ایمان زنگ زد و گفت برم دانشکده علوم بنر و تراکت کرسی آزاد اندیشی که قرار بود فردا برگزار بشه رو بزنم .به سختی خودمو رسوندم و بنر و تراکت هایی رو که خودم طراحی کرده بودم و سهمیه دانشکده خودمون بود چسبوندم به دیوار و اومدم خوابگاه و از خستگی فقط دراز کشیدم و خوابیدم.

صبح محمود زنگ زد و گفت که من مجری برنامه امروز هستم ولی اصلا آمادگی نداشتم و من که بار اولم بود مجری میشدم  هیچ چیزی بلد نبودم و نداشتم که بگم ولی قرعه کار به نام من دیوانه زدند چون محمود تنها گزینه بود که خودش دیروز مجری بود و نمیشد امروز هم مجری باشه.

خواستم برم آمفی تئاتر تا با جو آشنا بشم که از شانس خوب من دفاعیه ارشد داشت برگزار میشد و آمفی تئاتر پر بود.خلاصه با راهنمایی های اکبر و محمود یه چیزایی اومد دستم و متوجه شدم که باید چیکار کنم ولی همچنان استرس بیش از هر چیزی توی ذهنم تداعی شده بود.

مراسم شروع شد من رفتم بیرون شاید استرسم کمتر بشه.قاری که تموم کرد تمام بدنم یه لحظه لرزید.حالا نوبت من بود.گفتم خدایا کمکم کن برنامه خراب نشه.رفتم بالا و سلامی ادبی و خیر مقدم گفتم به دانشجویان،از اهمیت کرسی ها از نگاه رهبری گفتم و مهمان که اقای مجید منادی مدیر مسئول روزنامه "رسانه جنوب" بود رو معرفی کردم.نمیدونم چی شد ولی اصلا دیگه استرس نداشتم،خدارو شکر گفتم و از مهمان و مخالف و موافق دعوت کردم که بیان بالا تا برنامه رو شروع کنیم و  برنامه رو ادامه دادم.کسانی هم بودن که هدفشون خیر نبود و اومده بودن که برنامه رو بهم بریزن ولی اگه زیادی صحبت میکردن یا حرف بی ربطی می زدن حرفشنو قطع می کردم و نمیذاشتم کارمو خراب کنن.

سخنرانی که تمام شد وقتی به آقای منادی گفتم این اولین تجربه م بود تعجب کرد و گفت که خودش توی تجربه های اولش خیلی بد کار کرد و بم تبریک گفت.

خدایا شکرت

رفتار امام خامنه ای با پسر و دختر کوهنورد

امروز هم طبق روال همیشگی بعد از روشن کردن لب تاب وصل شدم به اینترنت و خیلی اتفاقی به صحبت های یکی از محافظان رهبری که توی یکی از نشریات چاپ شد برخوردم که واقعا جالب بود و "نمی از یم" رو دیدم.این خاطره توی نشریه "ماه" به چاپ رسید.خودم وقتی خاطره رو تا نصف خوندم،همون حدسی رو می زدم که شاید اون پسر و دختر و می زدن ولی آخر با کرامت و رحمت امام خامنه ای مسیر زندگی اون دو نفر به کلی تغییر یافت.

ادامه نوشته

گلزار شهدا تا حرم

شب تا نزدیکای صبح توی اتحادیه بیدار بودم،حدود ساعت 7 خوابیدم.قرار بود بچه ها برن حرم امام(ره).
ساعت 8 بود.برادرم ایمان اومد بیدارم کنه.خواستم متقاعدش کنم که نیام ولی راضی نشد و گفت بریم حرم و گلزار شهدا،توی قطار میشه  بخوابی،حیفه که حرمو از دست بدی!حرفش درست بود.بیدار شدم و با سایر دوستان رفتیم مترو.
اکبر توی مترو با شوخی هاش خوابو از سرم پروند.رسیدیم به گلزار شهدا،نمیدونم چرا احساس شرمندگی میکردم،احساس بدی بود ولی درکنار شهدا بودن احساس سبکی و آرامش هم داره. قبل از اینکه بریم حرم رفتیم گلزار شهدا،
اول مزار شهید همشهریمون رفتیم_شهید مجید بقایی_اما...

همه دنبال مزار شهید پلارک بودند.می گفتند که همیشه بوی گلاب میده،برام جالب شد که حتما باید برم.قطعه 26 شهدا، رديف 32، شماره 22 

از شلوغیش میشد حدس زد که اینجا مزار شهید پلارکه.همه رقم آدم اونجا پیدا میشد که دعا و گریه میکردن،بعضیا فقط مات و مبهوت نگاش میکردن.یه بنده خدایی می گفت: فقط مادرش راز این بو رو میدونه،که اونم به کسی نمیگه.اینترنت سرچ کردم،چیز زیادی که از زبان مادرش باشه ندیدم قفط اینکه"در 13 سالگي تا به هنگام شهادت 23 سالگي نماز شبش ترک نگرديده بود. شبهاي بسياري سر بر سجده عبادت با خداي خود نجوا مي کرد و اشک مي ريخت"
شاید همین اشکاش بوده که الان گلاب شدن.....
شهید چمران،شهید همت،شهید سید اهل قلم_شهید آوینی_شهید طهرانی مقدم و...

از دور یه سایبان دیدم که روش یه تانک بود!!!گفتم شاید شهید فهمیده باشه،که بود.اونجا هم رفتیم و بعدش یادمان  72 تن رفتیم و آخر کار  مزار آقاسی و وداع با شهدا.

نماز ظهر و عصر رو حرم امام خوندیم،سریع برگشتیم اتحادیه وسایلمونو جمع کردیم اومدیم راه آهن و .... 


یا علی موسی الرضا،گشا مشکل ما

 خداا رو شکر امسال برا اولین بار توفیق داشتم تا به مشهد الرضا برم و پابوسی آقا رو کنم.اول اومدم اهواز،از اونجا با بچه های انجمن اسلامی دانشگاه شهید چمران اومدیم تهران چهار راه کالج توی اتحادیه انجمن های مستقل.با قطار اتوبوسی که خیلی راحت!!!!!! بود با هر زحمت و خسته گی که شد رسیدیم به مشهد.
خدا رو شکر حسینیه دقیقا روبروی حرم بود و هر وقت دلتنگش میشدیم تا سرکوچه میومدیم و یه سلامی میکردم.
5روز مشهد بودیم وبا انجمن های زیادی آشنا شدیم.مهمان های خوبی رو دعوت کردن و البته چیزهای زیادی رو فهمیدیم.از حاج آقا پناهیان،آقای خضریان گرفته تا کواکبیان و محصولی و.....
همه جور صحبت توش بود:اقتصاد مقاومتی،بحران سوریه،جنبش دانشجویی و اختتامیه هم با سخنرانی دکتر رحیم پور ازغدی درباره انقلاب اسلامی ایران به پایان رسید.
راستش با هر سختی که بود گذشت ولی خاطره هاش واقعا به یاد موندی بود.جشن پتو های گوناگون که بیجاره کسی که میافتاد زیر پتو_تا جایی که میشد کتکش میزدند_شعر (واویلا واویلا،اردو برنامه نداره) با تکخوانی آقای کریمی و همخوانی اکثر بچه ها،خلاصه اینکه واقعا خوش گذشت ولی به قول شاعر افسوس که چه زود دیر می شود.
میگن امام رضا حج فقرا ست و ما  هم در آخرین ساعات شب و قبل از ترک مشهد حج الوداع رو انجام دادیم و این بار هم برای همه کسانی که تو ذهنم بودن و نبودن و همه کسانی که محتاج به دعا بودن آخرین دعا رو کردیم (البته ما که خودمون محتاجیم به دعا) و سوار قطار برگشتیم اتحادیه.
جالب اینکه موقع ترک مشهد بارون میومد، به گمونم آسمون هم با دل من همراه شده بود.خدایا کاری کن این آخرین حج ما فقرا نباشه
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)